خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

خانه‌ی سفید

نوشته‌های شخصی مجید در مورد همه چیز

یادداشت قبلی!

یادداشت قبلی همان طور که دیدید یک متن ترانه‌ی ترکی عاشقانه بود. ما که این را آوردیم اینجا کپی‌اش کردیم هیچ منظوری نداشتیم جز اینکه شما هم با آن آشنا شوید! می‌دانم که در دروازه را می‌شود بست حتی دهان مردم را هم می‌شود بست ولی فکرشان را هیچ کاری نمی‌شود کرد. در نتیجه شما هر جوری که راحتید فکر کنید!

فکر کردید؟

البته من آنقدرها هم که شما فکر کردید گاگول نیستم که احساسات درونی خودم را بیایم داخل وبلاگ بی‌سروته‌ام بنویسم! پس دیگر بیشتر از این به خودتان زحمت فکر کردن ندهید!!!!

Neyleyim Sen Yoksan eğer

Geçen Yıl

Neyleyim sen yoksan eğer
Dünyanın servetini
Neyleyim sen yoksan eğer
Ahiretin cennetini

Neyleyim sen yoksan eğer
Sahilleri kırları
Neyleyim sen yoksan eğer
Yazı kışı baharı

Nede haklıymış meğer
Aşk uğruna yananlar
Sende beni yakıp gittin
Geçen yıl bu zamanlar

Elimde yok adresin
Şimdi bilmem nerdesin
Aşkımın ödülümüydü
Habersizce gidişin

Sana öyle hasretim
Bu temmuz akşamında
Neyleyim sen yoksan eğer
Neyleyim İstanbul'da...

(Ferdi Tayfur)

امتحان سخت

اندک تجربه‌ی تحصیلات دانشگاهی، برایم نشان داده امتحان‌های سخت مفهومی هستند که می‌مانند! امتحان‌هایی که عمراً بعد از آن‌ها اصول آن درس را فراموش کنی!

شرمندگی!

آقایان و خانم‌ها من شرمنده‌ام!

این که چرا وبلاگ را یک ماه و دو ماه است به روز نکرده‌ام نه از کلاس گذاشتن و نه حتی از درس خواندن و مشغول بودن است بل که بیشتر به دلیل این است که چیزی برای گفتن ندارم!

یعنی از همان اول هم چیزی برای گفتن نداشتم ولی آدم است دیگر اشتباه می کند!

فعلا ترجیح می‌دهم آنچه را دیگران نوشته اند بخوانم اگر روزی خدا بخواهد و من هم حرفی برای گفتن هم داشته باشم آن موقع حتما در خدمت دوستان خواهیم بود!

البته همانطور که این دست چپ می خوانید این ها را می نویسم تا سال بعد ببینم چه نوشته ام خوب سال بعد می بینم سال پیش چیزی ننوشته ام!!

در هر صورت من شرمنده ام!

چرا؟

دیروز تلویزیون داشت می‌گفت قرار است ماه رمضان گوشت کیلویی 3800 تومان توزیع شود. لازم به ذکر است که گوشت کیلویی 6500 تومان کمتر نیست. نمی‌دانم چه دلیل دینی‌ای وجود دارد که از اسراف مواد غذایی در ماه رمضان* حمایت شود. عرضه‌ی گوشت وارداتی با قیمت کم یعنی همان حمایت از اسراف! یعنی اینکه ملت بروید حال کنید.
اگر با دین کاری ندارید که بهتر! ملت می‌خواهند این ماه را مهمانی و ضیافت داشته باشند خوب هزینه‌اش را می‌دهند، نه فقط اینکه بیشتر می‌خرند، گرانتر هم می‌خرند. کسی هم که حال نمی‌کند ماه ضیافت خدا را به ضیافت ملت بگذراند مشکلی ندارد. نمی‌دانم این چه دینی است که حکومت ما ادعایش را دارد. نمی‌دانم.

* الان نمی‌دانم آمارش را از کجا می‌توانم پیدا کنم ولی قبلاً چندین بار از همین تلویزیون خودمان شنیده‌ام که مصرف مواد غذایی ملت ایران در این ماه «مبارک» در مقایسه با بقیه‌ی سال بسیار بالاست.

پروژه

قبلاً نوشته بودم که چه جوری شد که پروژه گرفتنم افتاد ترم تابستان. اوایل مرداد بود که رفتم پیش استاد، پیش‌رفت (در واقع پیش‌نرفت) کارم را که دید گفت حداقل یه 3-4 ماهی کار داری! منم که خوب نمی‌شد فارغ‌التحصیل نشم! بهش گفتم و گفت نمی‌خواهم ناامیدت کنم اگر فول‌تایم کار کنی احتمالاً برسی. منم که یک ماه و خورده‌ای وقت داشتم پا شدم یک هفته‌ای رفتم شمال! دو هفته پیش که رفته بودم پیشش وضعیت پیش آمده* را برایش توضیح دادم گفت تا اینجا که آمده‌ای بد نیست سعی کن تمامش کنی، ولی نمره‌ی خوب را قولش را نمی‌دهم.
دیروز «درفت» گزارش پروژه‌ام را که دید گفت نسخه‌ی نهایی‌اش را آماده کنم و برایش ببرم، گفت قبلاً بهت گفته بودم نمره‌ی خوب نمی‌گیری، ولی نمره‌ات خوب می‌شود (حالا نمی‌دانم منظورش از نمره‌ی خوب چه باشد، من با این استاد یک 10.1 دارم احتمالاً هر نمره‌ای که بدهد بهتر از آن است!!!!)
خلاصه این که این پروژه‌ی میّت که قبلاً توی مراقبت‌های ویژه بود و بعداً منتقل شد به بخش!!! دارد حالش خوب می‌شود!
از کسانی که نگران حال پروژه‌ام بودند تشکر می‌کنم!
------------------------------------------------------
* من اگر شهریور فارغ‌التحصیل نشوم نمی‌توانم ارشد ثبت نام کنم و این گویا به منزله‌ی انصراف و محرومیت از شرکت در کنکور برای 2 سال و رفتن به سربازی است!!!
** این که آدم برود با استادی که باهاش یک همچین نمره‌ای گرفته و همه‌ی دانشکده هم ازش می‌ترسند پروژه بردارد جرئت می‌خواهد و کار بزرگی است!!! اصلاً به قول مهرداد من آدم بزرگی هستم!!!!

پیر شدیم!

پارسال یک بار آخر کلاس ادبیات استاد برگشت به من گفت تو ازدواج کرده‌ای؟ گفتم نه استاد!! گفت کار می‌کنی؟ گفتم نه!!! گفت چند سالت است؟ گفتم ۲۱. گفت خیلی پیر شده‌ای. گفتم نه استاد صورتم را اصلاح کنم همه چیز حل است. گفت نه روی پیشانیت هم خطوط پیری افتاده!!!!

چند روز پیش که داشتم موهایم را شانه می‌کردم دو تار موی نقره‌ای دیدم...

خلاصه این‌که پیر شدیم!!!

خدمت مقدس

بدون رعایت کپی رایت مستقیماً از خبرگزاری مهر: http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=529744

مدیر مشمولین ستاد کل نیروهای مسلح ضمن اعلام شرایط معافیت و به تعویق انداختن خدمت سربازی گفت ....
وی در ادامه شرایط جدید معافیت مشمولین نخبه گفت : به موجب مقررات، 100 نفر اول آزمون سراسری مقطع کارشناسی رشته ریاضی فیزیک، 50 نفر اول رشته علوم تجربی، 50 نفر اول علوم انسانی و 20 نفر اول رشته هنر به عنوان استعداد برتر شناخته شده و خدمت سربازی را با انجام یک پروژه تحقیقاتی انجام داده و پس از طی دوره آموزش نظامی کارت پایان خدمت دریافت خواهند کرد در مقطع کارشناسی ارشد و بالاتر صرفا نفرات اول به عنوان استعداد برتر شناخته شده و پروژه تحقیقاتی را به عنوان خدمت سربازی ارایه خواهند کرد.

زیاده عرضی نیست!!

چرا پیشنهادات فرهنگستان ادب به هیچ جایی نمی‌رسد؟

همین الان تو اخبار تلوزیون دیدم که فرهنگستان به جای واژه‌ی SMS استفاده از «پیام کوتاه» و یا خلاصه‌اش «پیامک» را پیشنهاد داده است.

واقعا کسی پیدا می‌شود که فکر کند ملت قرار است از این به بعد به جای SMS بگویند پیامک؟

مدتی است که سرویس MMS توسط ایرانسل ارائه می‌شود. بیش از سه سال* است که شرکت ارتباطات سیار خدمات SMS را برای همه بدون درخواست باز کرد. نزدیک عید که می‌شود تعداد SMSای که ملت می‌زنند اعداد وحشتناکی می‌شود! 118 میلیون پیام طی روز اول نوروز! http://ictir.net/content/news/2202/

خوب با توجه به همه‌ی این واقعیات، فرهنگستان باید الان واژه برای SMS پیشنهاد بدهد؟ به نظرشان یک کمی دیر نیست؟

در مورد بقیه‌ی پیشنهادات هم همینطور، فرهنگستان حداقل یه هفت هشت فازی عقب است!!

-----------------------------------------------------------------------
چند روز پیش تلویزیون خبر از اعتراض برخی اساتید ادبیات فارسی نسبت به نحوه‌ی نگارش فارسی در موبایل‌ها می‌داد. احتمالاً پیشنهادشان استفاده از خط فارسی است که [بایتی] پیام را تقریباً دو برابر می‌کند و کلی دردسر دیگر هم دارد.

-----------------------------------------------------------------------
* سه سال در بحث‌های مربوط به این نوع تکنولوژی‌ها قرنی است!!!

هندوانه، فیلم و انتخاب رشته!

از قدیم گفته‌اند تا هندوانه را نبری نمی‌فهمی هندوانه‌ی خوبی است یا نه!
فیلم سینمایی هم که می‌خواهی از بساط CDفروشی دم در مترو بخری نمی‌دانی کدامش را انتخاب کنی، اصولا تا آدم فیلمی را ندیده باشد نمی‌داند فیلم خوبی* است یا نه! اگر هم دیده باشد که خوب دیده!!!
داستان انتخاب رشته هم همینطور است! آدم تا یک علمی را یاد نگرفته باشد که نمی‌داند آن علم چیست! وقتی هم که یاد گرفت خوب یاد گرفته دیگر!!!! تا وقتی سال 4 صنایع نشوی نمی‌فهمی مهندسی صنایع چیست!** و وقتی هم که شدی خیلی دیر است مثلاً بروی مکانیک یا برق یا حتی ادبیات فرانسه! بخوانی.
---------------------------------
هر مشکلی راه‌حلی باید داشته باشد!
هندوانه را می‌توانی عین این دکترها «دق» بکنی!!!!
فیلم را هم می‌توانی از توصیه‌های دوستان که می‌دانی سلیقه‌شان مشابه سلیقه‌ات هست انتخاب کنی.
رشته را هم باید بروی دنبالش ببینی چیست! همانطور که اطلاع پیدا کردن از محتوای فیلمی 2 ساعته 2-3 دقیقه بیشتر نباید طول بکشد یک رشته را هم لازم نیست تا آخر بخوانی ببینی چه خبر هست!
---------------------------------
البته آدم اگر اشتباه هم بکند می تواند جبران بکند! فردا می توانی یک هندوانه ی بهتر بخری! با دیدن فیلمی مثل «بیل را بکش» فقط 4 ساعت عمر آدم تلف شده است و بعدها می شود فیلم های بهتری دید. حتی می‌شود آدم رشته‌اش را عوض کند! البته این که آدم بعد مهندسی پا شود برود ادبیات فرانسه بخواند احتمالاً در این حد است که کسی که فیلم کمدی دوست داشته نشسته سری فیلم‌های «اره» را تا آخر نگاه کرده بعد فهمیده خوشش نمی‌آید!***
---------------------------------
موضوع دیگر این است که کسی که مثلاً کلاً تو بحر هندوانه و خربزه و این‌ها نبوده می‌آید و به جای هندوانه خربزه می‌خرد! بعد که خربزه را می‌خورد می‌بیند خوشش می‌آید!
در مورد فیلم هم کسی که اصلاً تا بحال فیلمی در سبک‌های معناگرا (مثل همین فیلم‌های سینما ماورا) ندیده باشد، بعید نیست یکی از این فیلم‌ها را ببیند و خوشش بیاید!
در مورد رشته و درس هم همینطور است! معمولاً آدم از درسی خوشش نمی‌آید که اصلاً آن را نخوانده! و الا احتمالاً آنقدرها نباید موضوع مزخرفی برای یاد گرفتن باشد!!!!^
--------------------------------
بهانه‌ی این همه نوشتن http://chaay.ghoddusi.com/2007/07/post_747.html بود که می‌توانید بروید همانجا و ببینید موضوع چه بوده!
در هر صورت من از این که مهندسی صنایع خوانده‌ام پشیمان نیستم! مخصوصاً این که آن موقع که من وارد دانشگاه شدم زیاد تو بحر درس و این حرف‌ها نبودم و صنایع هم خوب ... معروف است به گلابی^^ بودن!!! الان هم خوب طبیعتاً نباید از این که می‌روم سمت اقتصاد ناراحت باشم!!! فقط نگرانی‌ام این است که بالاخره آن‌هایی که این چهار سال را اقتصاد خوانده‌اند از ما بیشتر حالی‌شان است دیگر!!!! یعنی دو سال و نیم برای یاد گرفتن همه‌ی آن چیزی که باید یاد بگیریم کافی است؟؟؟
[البته بی‌خود نبود که دکتر نیلی تهدیدمان می‌کرد به سختی درس‌ها و اینکه حتی برای یاد گرفتن زبان روی طول دوره حساب باز نکنید!!!]

همچون همیشه بابت تمام ایرادات تایپی، املایی، نگارشی، معنایی، مفهومی و پیچ در پیچ شدن جملات شرمنده و تا پست بعدی خدانگهدار.

-----------------------------------
*منظور فیلمی هست که آدم خودش خوشش بیاید.
** بعضی سال 4 هم می‌شوند باز گوشی دستشان نمی‌آید!!
*** البته به خاطر بعضی شرایط یک همچین مواردی هم پیش می‌آید! یکی از دوستان مکانیکی‌ام امسال کنکور کارگردانی داد! یکی دیگر از دوستان رتبه‌ی [دقیق یادم نیست] 5 ایران‌شناسی را آورد!!!!
^ مثلاً منی که [به خاطر اینکه درست و حسابی نفهمیده بودم داستان چیه!] از احتمال و آمار خوشم نمی‌آمد! ولی بعداً که به خاطر کنکور مجبور شدم بشینم و بخوانم دیدم چه موضوع جذابی است. به خاطر همین هم می‌گویم کنکور چیز خوبی است چون آدم مجبور می‌شود آن چیزهای مهمی را که یاد نگرفته است یاد بگیرد!! (هر چند درست‌ترش این است که آدم هر چیزی را سر وقتش یاد بگیرد)
^^ آقا من شدیداً با این ایده‌ی گلابی بودن صنایع مشکل دارم! به شدت پایه‌ام یک دور ریاضی 2 بخوانم تا این که پروژه‌ی طرح‌ریزی پدرمان را در بیاورد!!

اگر نمی‌دانید بدانید!

من از ترم بعد مهندسی سیستم‌های اجتماعی اقتصادی خواهم خواند با گرایش اقتصاد و در دانشکده‌ی مدیریت و اقتصاد دانشگاه و با برنامه‌ی درسی تقریباً مشابه علوم اقتصادی همان دانشکده. خلاصه‌ی کلام اینکه آخرش زدیم تو خط اقتصاد!

از همین الان هم لپ‌تاپ پارسه رو به خودم تبریک می‌گم! فقط کاش یه چیز سبک بدهند!

در چگونه دانشگاهی را باید گل گرفت؟!

1. دانشگاهی که اسم و ادعایش را تریلی هم نمی‌کشد و در عین حال رتبه‌ی 2800 بالاتر را در رتبه‌بندی جهانی کسب می‌کند!
2. دانشگاهی که هر وقت مسئولانش می‌خواهند دانشجویانش را نقد کنند می‌گویند این دانشجویان با اینکه درس‌شان خوب است ولی زیاد چسبیده‌اند به جزوه و کتاب و پاس شدن و نمره گرفتن.
3. دانشگاهی که n سال باشد تابستان‌ها را تربیت بدنی ارائه کند ولی یک سال به صورت غیرمنتظره‌ای ارائه نکند! (کم مانده بود نوربخش ترم پیش مرا بیاندازد ها! کم مانده بود به فنا برویم!)
4. دانشگاهی که دانشجویان ترم دوم و سوم و چهارم و بعد چهارم و پنجم و ششم و بعد ششم و هفتم و هشتم و بعد هشتم موقع انتخاب واحد مشکل انتخاب واحد داشته باشند.
5. دانشگاهی که با شروع انتخاب واحد 10 تا دانشجو سیستم آموزشش کم بیاورد! (قرار است شرکت گوگل طی مزایده‌ای!!! سرورهایش را بسپرد دست دانشگاه ما!!!)
6. دانشگاهی که برای پرینت گرفتن از کارنامه‌ی 6 تا دانشجو 1 ساعت و نیم آدم را معطل کنند و آخرش هم بگویند خداحافظ! برو از اکانت خودت پرینت بگیر همان هم ان شاء ا.. قبول است!
7. و بالاخره دانشگاهی که دانشجویی که شهریور فارغ‌االتحصیل می‌شود (بنده و 10-12 نفر دیگه)، آخرین واحد اجباری‌اش را در آخرین ترم ممکن نگرفته باشد و ثبت نام ترم هم تمام شده باشد. (ترم تابستان ترمیم ندارد).

در یک همچین دانشگاهی را گل که چیزی نیست باید بتون بگیری!!!!

دکتر سهراب‌پور و جمیع دوستان برید حال کنید که مدیریت‌تون رو عشقه!

* نکته 2 را که داشتید، فعلا که دانشجویان نه تنها در فکر نمره نیستند به فکر پاس شدن هم نیستند! اوضاع خیلی خرابتر از این حرف‌هاست. همین که درس را بگیریم خودش کاری است!

تضاد در اجرا!

این روزها خیلی می‌خوانیم که فلان کار اقتصادی دولت (مثلاً افزایش نرخ عوارض ورود گوشی تلفن همراه) در راستای اهداف کلی (مثلاً پیوستن به سازمان تجارت جهانی) نبوده و ...

به نظر می‌رسد این وضعیت مختص تصمیمات اقتصادی نیست! در عین اینکه مجلس تصویب می‌کند تا سال 1390 کنکور مقاطع مختلف حذف شود و اهمیت سابقه‌ی تحصیلی سال به سال بیشتر شود، طرح آ.ت.ت از کنکور ارشد امسال برداشته شده بود!!!

قابل توجه دوستان مشغول در شرکت دریم‌ورکز و ستاد کنترل قیمت‌ها!

همین الان دیدم بالای در ورودی وبلاگم بساط فروش CD راه انداخته‌اند و دارند شرک 3 را دو هزار تومان می‌فروشند. از همین جا نسبت به گران فروشی این عامل صهیونیست به ستاد کنترل قیمت‌ها شکایت می‌کنم! ما که 1000 تومن بیشتر ندادیم و همین 3 هفته پیش فیلم مذکور را خریدیم. در ضمن دوستان مشغول در شرکت دریم‌ورکز دستتان درد نکند که مایه‌ی تفریحات سالم ما را برای ساعتی فراهم آوردید!

اندر توصیفات شرکت فخیمه!

خیلی دوست داشتم پروژه‌ی کارشناسی‌ام یک چیزی باشد که به قولی هم به درد دنیا بخورد هم به درد آخرت، می‌خواستم این همه درسی که می‌خوانیم در همان سطح مهندسی توی صنعت استفاده‌اش بکنم که مثلاً آخر سر فقط یک نمره‌ای برای ما نشود یک فایده‌ای هم برای صنعت مملکت عزیز داشته باشد. (خام بودیم دیگر!!!)
گردش دوران یک جوری شد که لینکی به یکی از شرکت‌های معظم خودروسازی پیدا کردم. اوایل بهمن بود که رفتم شرکت و با مدیر آن بخشی که مثلاً قرار بود آنجا مشغول شوم صحبت‌هایی کردم، نکته‌ای که همین الان خوب است بگم همین که صحبتی از پروژه کارشناسی می‌شد با دست‌ودل‌بازی کامل پیشنهاد می‌کردند یکی از پروژه‌هایی را که قبلاً توی شرکت انجام شده را بردارم ببرم دانشگاه بگویم این هم پروژه کارشناسی من! من که این جوری‌اش را حال نمی‌کردم قرار شد بخشی از پروژه‌ای را که قرار بود به زودی شروع کنند را من برایشان انجام دهم، کار من برای آن‌ها فی‌سبیل‌ا... می‌شد عوضش برای من پروژه‌ای جور می‌شد و می‌توانستم از نرم‌افزاری که شرکت معظم کلی پول داده بود خریده بود برای پروژه‌ام استفاده کنم. سرتان را درد نیاورم اواسط اردیبهشت که برای آخرین بار رفتم شرکت معظم همچنان قرار بود پروژه‌ی مذکور به زودی شروع شود! من هم که این طور دیدم کلاً بیخیال صنعت و خدمت و مملکت شدم!!!

نکاتی از شرکت معظم:
*** همان زمان‌ها کتاب Iacocca : An Autobiography را می‌خواندم که خاطرات جناب Lee Iacocca از مدیریت در شرکت‌های فورد و کرایسلر است. جناب یاکوکا جایی از کتاب نوشته برای اولین بار که رفته شرکت کرایسلر دیده که آن‌جا اصلاً شبیه شرکت نیست و خیلی درب و داغون است و برای حرفش این دلیل را آورده بود که روزی که رفتم آنجا دیدم منشی یکی از مدیران سطح بالا خیلی زیاد با تلفن شخصی‌اش صحبت می‌کرد و نتیجه گرفته بود که اوضاع شرکت خیلی داغون بوده! منشی این مدیری که صحبتش شد (و تازه به نظر من جز معدود آدم‌هایی بود که کار «هم» می‌کرد) تقریباً روزی 10 ساعت با تلفن شخصی‌اش صحبت می‌کرد.

*** مدیر مذکور پیشنهادی برای جایگزینی جعبه‌دنده داشت که این حالت گسستگی را از بین ببرد. می‌گفت باید یک ماده‌ای را پیدا کنند که حالتی خمیری مانند داشته باشد و بسته به دما یا هر عامل کنترلی دیگر سفتی و شلی‌اش تغییر کند و دو طرف ورودی و خروجی گیربکس را با فاصله داخل این ماده قرار دهند و توی دنده یک ماده شل‌تر باشد و تعداد دور پایین‌تری را انتقال دهد. امیدوارم مهندسان جنرال‌موتورز و تویوتا فارسی بلد نباشند و ایده‌ی این مدیر را ندزدند!

*** مدتی که به این شرکت فخیمه رفت و آمد داشتم متوجه شدم که کنسول از مد افتاده و هیچ آدم باکلاسی برای خانه‌ای که پرده‌هایش کرم‌رنگ هستند لوستر نقره‌ای نمی‌خرد!

*** از هر چیزی هم بگذریم از ناهارهای شرکت فخیمه نمی‌شد گذشت!!!

انگیزش!

ترم 3 که بودم یکبار برای یک امتحان میان ترم تقریباً هیچ چی نخوانده بودم. صبح موقعی که سوار تاکسی شدم گوینده‌ی رادیو شروع کرده بود از این حرف‌های کیلویی زدن. می‌گفت سخت نگیرید! مطمئن باشید هیچ چیزی انقدر اهمیت ندارد که برایش فکر خودتان را ناراحت کنید و ... به شدت برایم گران آمد (بابا ادیب) نیاز داشتم کسی توبیخم کند نه اینکه تشویق به دودر کردن! اتفاقا این حرفهای خانم گوینده باعث شد کلی از اینکه درس نخوانده‌ام عصبانی شوم و برای امتحان دیگری که چند روز بعدتر بود خوب بخوانم!!! الان که دقت می‌کنم می‌بینم بیشتر این برنامه‌های نصیحتی صدا و سیما و البته نصایح بزرگترها در من اثر منفی داشته!! جدیدترها یک چیزی که انگیزش زیادی به من می‌دهد وبلاگ «یک لیوان چای داغ» است که اثر شدیدی بر من دارد! جالب این است که اگر کل وبلاگ را بخوانید اصلا به نظر نمی‌رسد وبلاگ اثر انگیزشی داشته باشد! هر دفعه که این وبلاگ را می‌خوانم دوست دارم من هم یک همچین پست‌هایی می‌نوشتم ولی چون می‌بینم سوادش را ندارم انگیزه پیدا می‌کنم بروم و درس بخوانم! برای همین معمولاً این وبلاگ را که می‌خوانم کامپیوتر را خاموش می‌کنم و می‌روم سراغ درس‌ها و تمرین‌ها! (البته به جز امروز 5ام عید که دارم این متن را می‌نویسم تا بعداً پست کنم)
(شرمنده بعداًش خیلی دیر شد!)



----
در مورد توصیه‌های دودره‌بازانه‌ی رادیو:
دوستی دارم که معتقد است اگر رادیو و تلوزیون زیاد از این حرف‌های دودره‌بازانه‌ی تریپ عرفان شرقی می‌گوید به خاطر این است که ملت از نظر فشارهای روانی-عصبی تحت ماکزیمم فشار هستند و رادیو تلویزیون مجبور است کمی بهشان آرامش بدهد. در همین زمینه مقایسه می‌کند ترانه‌های پاپ ایران و ترکیه (که دم دست هستند). ترانه‌های پاپی (+کلیپ‌شان) که برای ایرانیان اجرا می‌شود* (اکثراً همین ترانه‌های لس‌آنجلسی) معمولاً از نوع عشقولانه‌ی سطحی خوش‌گذرانی هستند ولی ترانه‌-کلیپ‌های پاپ ترکیه* از نوع عشقولانه‌ی شکست خورده‌ی غم‌انگیز هستند. می‌گوید ملت ایران تحمل ترانه‌های سنگین از لحاظ روحی را ندارند (ترانه‌ای که باعث شود ته دلت خالی شود!).
من به علت نداشتن تخصص!! نظری ندارم!!!

*ترانه‌هایی که در کانالهای ماهواره‌ای پخش می‌شود تا حد زیادی تابع خواست بینندگان است.

مهندسی صنایع؟؟!!

ملت شهید پرور! این لینک فعلاً همینجا باشد بحث جالبی در مورد مهندسی صنایع تویش در گرفته!! (وبلاگ حامد قدوسی)

http://chaay.ghoddusi.com/2007/01/post_603.html#comments

 

سالگرد مترو

حدوداً یک سال پیش بود که مطلبی در مورد عادلانه شدن قیمت مترو نوشته بودم. آخرش هم نوشته بودم امیدوارم من اشتباه کرده باشم، متاسفانه با اینکه اشتباهات زیادی در زندگی ام داشته ام!!! این یکی را اشتباه نکرده بودم!!!

مساله ی مترو شاید آنقدرها مساله ی مهمی نباشد، فوقش ملت موقع خروج از ایستگاه چند دقیقه ای معتل می شوند، فوقش این است که پس از چند بار تلاش ناکام! بالاخره گیت های خروجی را روی حالت عبور آزاد می گذارند (آن چیزی که الان اجرا می شود و یعنی هزینه ای که از بلیط شما کسر می شود بدون توجه به مسیرتان همیشه همان 75 تومان است)، از نظر من هیچ اشکالی ندارد که این طرح عملی نشد، حتی اشکال ندارد که با اینکه عملی نشد اجرایش کردند (هزینه اش شاید از خیلی چیزها توی این مملکت کمتر بوده باشد).
به نظر من یک اشکال اساسی تری هست! اینکه من یک سال پیش گفته بودم این طرح عملی نیست! اشکال کار اینجاست که (به نظر من) قبل از اجرا هیچ گونه شکی در نتیجه این کار وجود نداشته است، حداقل من (توجه کنید من! کسی که هیچ تخصصی در زمینه ی حمل و نقل ندارد!!! واقعیتش هیچ تخصصی در هیچ زمینه ی کاری دنیای واقعی ندارد (با دنیای غیرواقعیش کاری نداشته باشید، بالاخره ما هم آبرو داریم!!)، می گفتم حداقل من مطمئن بودم از چیزی که قرار بود اتفاق بیافتد و این به نظر من ایراد کار است  چون دو یا سه حالت بیشتر متصور نیست:
1. کسانی که روی این مساله تصمیم گیری کرده اند هم می دانستند که نتیجه چه می شود و با این همه به دلایل سیاسی یا سو استفاده از هر چیزی! این کار را کرده اند.
2. کسانی که روی این مساله تصمیم گیری کرده اند فکر می کردند نتیجه یک جور دیگری خواهد شد، فکر می کردند همه چیز به خوبی و خوشی اجرا خواهد شد و ملت عادلانه پول برای بلیط مترو خواهند داد.
3. کسانی که روی این مساله تصمیم گیری کرده اند اصلاً فکر نکرده اند.

حالت 1 و 3 یعنی اینکه یک عده آدم نامتعهد این تصمیم را گرفته اند که با توجه به اینکه معیارهای تعهد در کشور ما متاسفانه ریش و پشم محسوب می شود متعهدترین شورای شهر دنیا خائن تشریف دارند!!!!
حالت 2 و 3 یعنی اینکه یک عده گوسپند در مورد مسائل مهم یا حداقل نیمه مهم مملکت تصمیم می گیرند!!!
هیچ کدام از این حالت ها را به صورت عمقی نمی توانم توی ذهنم قبول کنم و همین است که دچار مشکل می شوم!!!

پ.ن.
توجه کنید به هیچ وجه نمی خواهم کلاس بگذارم یا بگویم من آدم مهمی هستم که فهمیده بودم این روش جواب نخواهد داد، در واقع چون دلیل من خیلی دلیل بدیهی ای (به جای بدیهی نوشته بودم دهاتی که صلاح دیدم جهت جلوگیری از احساس ایجاد توهین عوضش کنم ولی فکر می کنم بدیهی معادل خوبی در نیامده است) بود فکر می کنم خیلی های دیگر اگر 1 دقیقه یا ماکزیمم 3 دقیقه (فاصله ی بین دو ایستگاه مترو!!) فکر می کردند به همین نتیجه می رسیدند هیچ ربطی هم به مهندسی صنایع و درسهایی که خوانده ایم ندارد. در ضمن این گونه نظر دادن در مورد هر مساله ای هیچ گاه مورد تایید نیست چون سد راه دید کارشناسی می شود (به این دلیل که آدم ها معمولا بر اساس داده ها نیست که تصمیم می گیرند بلکه بر اساس تصمیمی که گرفته اند توجیه جمع می کنند!!) ولی واقعیتش این است که من سعی کردم در مورد این مساله آن ذهنیت منفی ام را کنار بگذارم و دوباره به مساله نگاه کنم (مثالا رفتار ملت را موقع خروج تحت نظر داشته باشم (بدون پیش فرض نارضایتی) شاید هم در این مورد موفق نبوده ام و شانسی به جواب درست (جوابی که الان در عمل می بینیم) رسیده ام ولی در هر حالت مطمئنا روش تحلیل بهتری بوده که به جواب درست از طریق درست می رسیده و مانع از این می شده که این طرح اجرایی شود.

شرمنده از اینکه همه ی جمله هایم تو در تو است و قاطی پاتی! (و متن را ویرایش هم نکرده ام)

گوسپند!

«بچه‌ی خوبی بود، رو حرف ما (پدر و مادر) اصلاً حرفی نمی‌زد غیر ممکن بود با حرف ما مخالفتی بکنه، اصولاً همون کاری رو می‌کرد که باید می‌کرد (کاری که ما می‌گفتیم). نمی‌دونم این دختره چه جوری جادوش کرده، برگشته می‌گه شما می‌دونستین من یه ماه دیگه عروسیمه چرا پا شدین رفتین مشهد پولهاتونو خرج کردین؟»
چند بار از این حرف‌ها شنیده‌اید؟ آیا رفتار پسر مذکور غیرطبیعی است؟ به نظر من خیر! کسی که بدون هیچ دلیلی روی حرف پدر و مادر حرفی نزند گوسفند است. حالا هم فقط گوسفندی کس دیگری را می‌کند.
والسلام - شد تمام

 

دو شعر از شاهین

این هم اشعار سفارش شده!
چون بعضی از علامت‌های خط عربی را نتوانستم تایپ کنم، با خط لاتین هم نوشتم.

 

--- -- ------------
اولموش عجب یئر عالمی بیر دار قفس منه  
  یوخدور وئرن بو گوشه ده بیر سس نفس منه
یئرلر داراشدی روحوما آنجاق بو عصر ده  
  گؤیلرده کیمسه وار وئره بیر لحظه سس منه
یوخدور سؤزوم کی یوخدو کسیم دینله‌سین سسیم  
  چاتماز جهاندا بیر نفس عشقینده کس منه
یا رب اونون وورولموشویام یوخدو طاقتیم  
  جان نقدین آلگیلان کبینین باغلا کس منه
اونسوز اگر واریمدی نفس داغلی سینه ده  
  وصلین امیدی دیر کی باغیشلار هوس منه
یئر گؤی اولور کیمینکی یوخودور سوزوم دئمک  
  یار کؤلگه سینده بیرجه نفس بسدی بس منه
قوربان اولوم او گؤزلره کیم عاشیقین گودر  
  گؤزلر دئمز اوره‌ک سؤزونو پیش و پس منه
یا رب عجب زمانه دی اولمور نفس چکم  
  یئر گؤی اولوبدو شحنه و شیخ و عسس منه
دنیانی دشمن آلسادا بیر لحظه قورخمارام  
  اوز دستوم اولسا بیر کره فریادرس منه
عشق عالمینده بیر اوجا سروم اییلمه ین  
  نئی‌لر مگر هجوم ائدرلر خار و خس منه
من عاشقانه روز ازلدن سفربرم  
  لازم دئیل بهانه و بانگ جرس منه
عشق آتشینده یانماغا روحوم دئمیش بلی  
  افسانه دیر کی واهیمه سالسین قبس منه
کارون سیزین، فرات سیزین، دجله سیزلرین  
  بسدیر آخان سینه‌مده‌کی جوشغون ارس منه
باخ گؤرکی فقری فخر دئمیش فخر کاینات  
  اولموش فضیله فاقه و فقر و فلس منه
عاشق اولار می تورشادا بیر لحظه صورتین؟!  
  یوخ-یوخ عبثدی عُجب و عتاب و عبس منه
وصل و حضوره چاتماغا صبر ائیله‌مک نه دیر؟!  
  پیریم دئییر شتاب ائله دیرماش تلس منه
آنجاق گولون وصالینا چاتماق چتین دئییل  
  هر گاه اولارسا مرکب همّت فرس منه
من «شاهینم» اولار می اولام غیره مُلتمِس  
  هیهات! کیم سوار اولا مور و مگس منه
سؤز یوخ کی باشدا یئرلری بیر دار قفس دئدیم  
  یوخ-یوخ حبیبیم ایسته‌سه اولماز قفس منه


--- -- ------------
Olmuş əcəb yer aləmi bir dar qəfəs mənə  
  yoxdur verən bu quşədə bir səs nəfəs mənə
yerlər daraşdı ruhuma ancaq bu əsrdə  
  göylərdə kimsə var verə bir ləhzə səs mənə
yoxdur sözüm ki yoxdu kəsim dinləsin səsim  
  çatmaz cəhanda bir nəfəs eşqində kəs mənə
ya rəb onun vurulmuşuyam yoxdu taqətim  
  can nəqdin al gilən kəbinin bağla kəs manə
onsuz əgər varımdı nəfəs dağlı sinədə  
  vəslin ümidi dir ki bağışlar həvəs mənə
yer göy olur kiminki yoxdur sözüm demək  
  yar kölgəsində bircə nəfəs bəsdi bəs mənə
qurban olum o gözlərə kim aşiqin güdər  
  gözlər deməz ürək sözünü pişo pəs mənə
ya rəb əcəb zəmanədi olmur nəfəs çəkəm  
  yer göy olubdu şəhnəvo şeyxo əsəs mənə
dünyanı düşmən alsada bir ləhzə qorxmaram  
  öz dostum olsa bir kərə fəryadrəs mənə
eşq aləmində bir uca sərvəm əyilməyən  
  neylər məgər hucum edələr xaro xəs mənə
mən aşiqanə ruze əzəldən səfərbərəm  
  lazim dəyil bəhanəvo bange cərəs mənə
eşq atəşində yanmağa ruhum demiş bəli  
  əfsanədir ki vahimə salsın qəbəs mənə
karun sizin, fərat sizin, diclə sizlərin  
  bəsdir axan sinəmdəki coşğun ərəs mənə
bax gör ki fəqri fəxr demiş fəxre kayinat  
  olmuş fəzilə faqəvo fəqro fələs mənə
aşiq olar mı turşada bir ləhzə surətin?!  
  yox-yox əbəsdi ocbo itabo əbəs mənə
vəslo huzurə çatmağa səbr eyləmək nədir?!  
  pirim deyir şitab eylə dırmaş tələs mənə
ancaq gülün visalına catmaq çətin deyil  
  hər gah olarsa mərkəbe himmət fərəs mənə
mən "Şahin"əm olar mı olam ğeyrə mültəmis?!  
  heyhat! kim səvar ola muro məgəs mənə
söz yox ki başda yerləri bir dar qəfəs dedim  
  yox-yox həbibim istəsə olmaz qəfəs mənə



 
--- -- ------------
ساقی گتیر گتیر منه بیر اودلو باده وئر  
  من دویمازام قدحلرینی فوق‌العاده وئر
بیر اودلو باده وئر منی مندن قورتار گیلان  
  شیخه، بویاقلی زاهده بول سول افاده وئر
ساغر منه قانیق وئره بیلمز کوپون گتیر  
  من یانقی‌یام قیزیرغانما بول وئر زیاده وئر
آبادقیل خرابینی کوپ کوپ شرابلان  
  قالمیشسا باشدا عقلیم اگر باشقا باده وئر
عشق اهلی عشقلن دیریدیر عقلی نئی‌له ییر  
  وئر باده کئفلنیم ییخیلیم عقلی باده وئر
هرکس هایاندا پای دیله‌نیر یوخ سؤزوم ولی  
  قوربانینام منیم کینی کوه منا ده وئر
قات قات جناب زاهده وئر قاش قاباق قاپاق  
  یا رب منیمده سهمیمی روی گشاده وئر
من باشقا بیر زاد ایستمیرم سندن ای کریم  
  آنجاق جهاد نفسده بیر پای اراده وئر
ساقی دویونجا وئر منه آزاده لیک مئی‌ین  
  دار گؤز مین اوزلو زاهده یوز بیر قلاده وئر
مال و منال و ثروت و شهرت فلانکسین  
  یا رب منیم مرادیمی فقر و فناده وئر
میندیر گیلن فلانکسی کبرین سمندینه  
  باری منیم حواله‌می یئرده پیاده وئر
شیرلی، بزه‌کلی سوزلری وئر شیخه بوسبوتون  
  نوبت یئتنده «شاهین»ینه صاف و ساده وئر
 
--- -- ------------
Saqi gətir gətir mənə bir odlu badə ver  
  mən doymazam qədəhlərini foquladə ver
bir odlu badə ver məni məndən qurtar gilən  
  şeyxə, boyaqlı zahidə bol sol ifadə ver
sağər mənə qanıq verə bilməz küpün gətir  
  mən yanqıyam qizirğama böl ver ziyadə ver
abad qıl xərabını küp küp şərablan  
  qalmışsa başda əqlim əgər başqa badə ver
eşq əhli eşqlən diridir əqli neyləyir  
  ver badə keflənim yıxılım əqli badə ver
hər kəs hayanda pay dilənir yox sözüm  
  qurbanınam mənim kini kuhe minadə ver
qat qat cənabe zahidə ver qaş qabaq qapaq  
  ya rəb mənim də səhmimi ruye guşadə ver
mən başqa bir zad istəmirəm səndən ey kərim  
  ancaq cəhade nəfs də bir pay iradə ver
saqi doyunca ver mənə azadəlik meyin  
  dar göz min üzlü zahidə yüz bir qəladə ver
malo minalo sirvəto şöhrət filankəsin  
  ya rəb mənim muradımı fəqro fənadə ver
midir gilən filakəsi kibrin səməndinə  
  bari mənim həvaləmi yerdə piyadə ver
şirli bəzəkli sözləri ver şeyxə büs bütün  
  nöbət yetəndə "Şahin"inə safo sadə ver

طلبه

دو روزی یک طلبه‌ی حوزه (سال ۳) مهمانمان بود. تجربه‌ی جالبی بود آشنایی با یک طلبه (الان طلبه‌ها اصلاْ اوضاع خوبی ندارند). با هم فیلم آفساید را دیدیم می‌گفت خیلی چیزهایی که فیلم نشان می‌دهد را نمی‌دانست وجود دارد (شادی کردن ملت بعد از فوتبال به آن شکل). (تازه فیلم که همه چیز را نشان نمی‌داد! کلی از دست این مانتوهای کوتاه تهران شاکی بود و ...

باز هم سوختن کامپیوتر

هفته‌ی پیش چیپ‌ست مادربورد کامپیوترم سوخت! یک نیم روزم صرف عیب‌یابی و بردن مادربرد به شرکت خدمات گارانتی بود. یک هفته یعنی دقیقا تا روز آخر امتحانات کامپیوتر نداشتم. البته در کل بد نشد چرا که برای امتحان کیفیت بیشتر خواندم و برای پروژه‌ی ارزیابی هم مجبور شدم یک شبانه‌روز برم خوابگاه که آن هم تجربه‌ی خوبی بود. ضمن اینکه کامپیوتر الان سرومروگنده نشسته جلوم و داره کار می‌کنه!
البته اینو بگم که هیچ نقشی در سوختن مادربورد نداشتم! حالا خوبه سی‌پی‌یو نسوخت! (سی‌پی‌یوهای اینتل تو ایران گارانتی ندارند!) در ضمن اینو هم فهمیدم که نرخ تاکسی از ایستگاه مترو میرداماد (همون بغل بلوار حقانی) تا ونک (آخر بلوار حقانی) 300 تومن و برابر کرایه‌ی سیدخندان تا ونک هست. تازه جلو هم 2 نفر سوار کرد! (الان دیگه تاکسی‌های تهران دو نفر جلو سوار نمی‌کنند)!
این بود یادداشت من در مورد سوختن کامپیوتر!

معیارهای قضاوت در مورد افراد

اگر آدم‌ها را به صورت اشیائی ببینم از کلاس انسان، هر کدام دارای دارای خصوصیات [attributes] (تعریف ساختاری) و عملیاتی [operations] (تعریف رفتاری) هستند، برای قضاوت در مورد آدم‌ها می‌شود بعضی از خصوصیات آن‌ها را دید، می‌شود همه‌ی خصوصیات را دید، شناخت بر اساس بعضی از خصوصیات که کاملاً معمول است را که می‌دانیم، ولی فکر می‌کنم دیدن همه‌ی خصوصیات یک آدم هم - به جز اینکه غیر ممکن است - لزوماً به نتیجه‌ی کاملی نمی‌رسد، به نظرم آدم یک سری operation طرف را ببیند به نتیجه‌ی بهتری می‌رسد. منظورم را شاید با مثال بهتر بتوانم برسانم، خیلی‌ها عادت دارند آدم‌ها را دارایی‌هایشان بدانند، در سطح پایین مارک پیراهنی که فرد پوشیده و قیافه‌ی فرد و در سطح بالا مدرک تحصیلی فرد به عنوان معیار شناخت محسوب می‌شود، ولی به نظر من بهتر است فردی را با رفتارش در مقابل اتفاقات شناخت. در مورد شناخت آدم‌ها بر اساس خصوصیات، یک سریشان که معیاری از دارایی مالی فرد است را می‌شود کلاً از یک نوع دانست، اینکه خانه‌ی طرف کجای شهر است یا مدل گوشی موبایلش چیست از همین نوع است، یک سری خصوصیات دیگر هم وجود دارد که هیچ ربطی به فرد ندارد! منظور اینکه فرد در ایجاد آن‌ها دخالت نداشته است، ملیت، فلح یا سالم بودن و رنگ چشم از این نوع است. در مورد چیزهایی مثل مدرک تحصیلی به نظر می‌رسد این‌ها از شناخت بر اساس رفتارها به دست آمده است ولی تغییر کرده و به این صورت درآمده‌اند، به طور مثال یک استاد دانشگاه قابل احترام [respectable] است چون معمولاً اساتید دانشگاه در مقابل اتفاقات رفتار ویژه‌ای داشتند که آن‌ها را قابل احترام می‌کرده، ولی الان ما بدون آنکه به رفتار فرد دقت داشته به صرف اینکه استاد دانشگاه است یا دکترا دارد یا ... فرد را می‌ستاییم. راستش بعضی وقت‌ها قضاوت بر اساس یک یا چند رفتار مهدود هم کارساز نیست، ولی فکر می‌کنم اگر آدم تعداد رفتارهای زیادی (میل کنه به بینهایت!!!) را مد نظر داشته باشد آن موقع است که می‌تواند قضاوت درستی در مورد فرد مقابل داشته باشد. شاید دوستی یک روش خوب برای این کار باشد! یعنی بدون پیش‌داوری با افراد دوست شد و با توجه به رفتارهای مشاهده شده سطح دوستی را بالا یا پایین آورد.

قابل توجه جناب یکی

با پیغام‌هایی که آدرسی از نویسنده اش موجود نیست مشکل دارم، نمی دانم چه جوابی به این پیغام ها بدهم، راستش آدم می ترسد، مثل این است که یکی تو را می بیند ولی دیده نمی شود، نمی دانم ، نمی دانم!

کپی شناسنامه

آقا من یک قانونی کشف کرده بودم که هر اداره‌ای که بری باید حتماْ کپی شناسنامه داشته باشی، حتی اگه قراره که از اداره‌ی مذبور یک کیلو ماست بخری! این قانون خودم رو زیاد کلی نمی‌دیدم برای همین موقعی که می‌خواستم با پست یک CD برای مریم بفرستم به هیچ وجه فکرشو نمی‌کردم که اینجا هم کپی شناسنامه لازم است ولی خوب لازم بود! جالب‌تر این جاست که قبلا از یک باجه‌ی پست دیگر پرسیده بودم اگر بخواهم یک همچین چیزی بفرستم چه کار باید بکنم گفته بود میاریش وزنش می‌کنیم می‌فرستیم و در جواب این سوال من که هیچ چیز دیگه‌ای لازم نیست گفته بود نه.

همینطوری

دلم لک زده برای یه غذای چرب و چیلی که با ماست بخوریش،
دلم لک زده برای خنکای سایه‌ی برگای مو توی تراس توی یه ظهر تابستون،
دلم لک زده برای یه وعده عصرانه با نون سنگگ تازه و پنیر و خیار و جمله‌ی "Çox xoşməzzədi" ،
دلم لک زده برای یه حلقه‌ی بسکتبال که از یه تیر چراغ برق آویزون باشه،
دلم لک زده برای دو تا درخت گیلاس که ازشون بالا بری و تا می‌تونی گیلاس بخوری و در ضمن هیچ-چیتم نشه،
دلم لک زده برا بعدِ ظهرهایی که از مدرسه برمی‌گشتیم،
دلم لک زده برای ژ-3هایی که از جوب جعبه‌ی سیب بودن،
دلم لک زده برای کفی‌هایی که کمپرسی‌هامون رو تریلی می‌کرد،
دلم لک زده برای شبایی که برق می‌رفت،
دلم لک زده برای شب چله‌ها و شعر عقابش،
دلم لک زده برای زمستونی که مشعل موتورخونه از کار افتاد و شب و روزمون تو یه اتاق می‌گذشت،
دلم لک زده برای تلاشهای بیهوده‌ برای سوراخ کردن (سوراخ که نه ایجاد یه پاکِت!) یه تیکه مکعبی چوب که از بد روزگار زمونه‌ای رو زیر جک پیکان گذرونده بود،
دلم لک زده برای راه‌پله‌ی پشت بوم ساختمان مهندس احسانی،
دلم لک زده برای از دیوار مغازه‌های خالی بالا رفتن،
دلم لک زده برای قیربازی و سوزوندن دست و نشانه‌هایی که تا ابد با آدم باشند،
دلم لک زده برای یه درخت افرای بزرگ که جلوی خونه‌ی آدم باشه و هیچ وقت ریشه‌اش نره توی لوله‌ی فاضلاب،
دلم لک زده برای ردیف درختایی که اونور 10 متری بودن،
دلم لک زده برای دوچرخه‌سواری روی ترک یه دوچرخه‌ی ایران‌دوچرخ،
دلم لک زده برای زمستون‌های برفی و سنگرهایی که ما لجستیکش بودیم،
دلم لک زده برای دعواهایی که پایانش تبعید شدن به حمام بود،
دلم لک زده برای خالی بستن‌های بخت‌آور که عین یه هندونه‌ی خنک وسط ظهر می‌چسبید،
دلم لک زده برای فرجه‌های قبل از امتحان ریاضی و تمرین‌هایی که چون قرار نبود کسی «اصلاح»شون کنه نوشته نمی‌شدن،
دلم لک زده برای کتک خوردن از جاهلان! به خاطر علم، به خاطر پافشاری بر اینکه نزدیکترین ستاره به زمین خورشیده!
دلم لک زده برای همه‌ی تابلوبازی‌های مدیر و معلمای مدرسه‌ی ابتداییمون بعد از اومدن نتایج،
دلم لک زده برای صبحگاه‌هایی که هیچ وقت توشون نبودم،
دلم لک زده برای برف‌های سنگین که مدرسه‌ها رو تعطیل می‌کردن،
دلم لک زده برای یه «فضای سبز» که توش چراغ برقی نباشه و موقع قایم باشک بازی (Gizlən palanc) بتونی عین یه جنتلمن اونور پارک قدم بزنی و کسی رو که چشم گذاشته بپایی،
دلم لک زده برای تلفن سر ایستگاه گلدشت و صفی که توش وایمیستادیم تا مامان به دانشگاه بابا زنگ بزنه،
Qarı nənə gecə nağıl diyəndə,
Külək qalxıb, qap-bacanı döyəndə,
Qurd geçinin şəngilisin yiyənda,
 Mən qayıdıb, birdə uşaq olaydım,
 Bir gül açıb, ondan sora solaydım

جنابان بسترفیلدها مرا ببخشید!

کوئیز قبلی کیفیت را که دادم واقعاً شرمنده‌ی جنابان «بسترفیلد»ها* شدم.
کوئیز از فصل 8 و 12 کتاب بسترفیلد بود. جمعه فصل 12 را خواندم. قرار بود شبش هم فصل 8 را بخوانم ولی خوابم می‌آمد و خوابیدم تا صبح یک نگاهی به این فصل که Benchmarking بود بکنم ولی صبح هم تا آمدم یک دوشی بگیرم و حاضر شوم دیدم دارد دیر می‌شود و به امید اینکه توی تاکسی و مترو یک نگاه گذرایی داشته باشم آمدم بیرون، توی تاکسی این آلبوم جدید بنیامین را با ولوم بالا و اوپس اوپسش گذاشته بود که سنگین‌تر دیدم کاری به کاری کتاب نداشته باشم چون مسلماً در این وضعیت نمی‌شد غرق دریای کیفیت شد!
مترو هم امیدهای ما را داشت برآب می‌کرد. تا توپخانه سر پا بودم و کتاب انقدری کیفیت که فصل فصل جدایش کرده‌ام را  اصلاً نمی‌شد دست زد.
بالاخره موقع عوض کردن خط سریع جنبیدم و تا ملت بفهمند کی به کی است من نشستم و شروع کردم به خواندن فصل 8. و البته واضح است که یک فصل کتاب را در عرض 15 دقیقه خواندن آنهم همراه با کارهای دیگر چون نگاه کردن به دور و اطراف با چه «کیفیت»ی خواهد بود! بله! به این ترتیب من فقط کتاب را ورق می‌زدم. یکجای کتاب یک مطلبی بود که نوشته بود در مورد نمی‌دانم چه (واقعاً نمی‌دانم چه!) 5 مرحله‌ی اساسی وجود دارد و البته شرکت‌های مختلفی با توجه به خواست خودشان مراحل دیگری نیز به این پنج مرحله اضافه می‌کنند که مثال هم زده بود و جدولی کشیده بود که 12 مرحله و 8 مرحله‌ی برنامه‌ی شرکت‌های AT&T و Xerox را نشان می‌داد. مسلماً آنقدر وقت نداشتم که ببینم مدیران شرکت زیراکس چه کار اضافه‌ای کرده‌اند! (البته من مراحل اصلی را هم نخوانده بودم و نمی‌دانستم کدام‌ها مراحل اصلی و کدام‌ها اضافه هستند!) سریعتر ورق زده و تا خانم داخل بلندگوی مترو بگوید ایستگاه شریف کتاب را به پایان رساندم.
و اما کوئیز: دو سوالی را که از فصل 8 آمده بود را تمام و کمال جواب دادم بدون اینکه حتی بدانم Benchmarking یعنی چه. سوال اول این بود: در بخش برنامه‌های فلان فصل 8 بسترفیلد برنامه‌ی دو شرکت مثال آورده شده است نام این دو شرکت را در داخل کادر زیر بنویسید. (صورت سوال نقل به مضمون است. برگه‌ی سوالات برگردانده نمی‌شود) سوال بعدی هم دست کمی از اولی نداشت!
هنوز که هنوز است نمی‌دانم بسترفیلد راجع به این دو شرکت چه نوشته بود ولی مطمئنم موقع مثال زدن این دو شرکت، اینکه که سوالی به این شکل طراحی شود نه تنها به فکر نویسنده و فامیل که به ذهن جن هم خطور نمی‌کرد!
* کتاب Total Quality Management تآلیف
Dale H. Besterfield و Carol Besterfield-Michna و Glen H. Besterfield و Mary Besterfield-Sacre
توسط Pearson Education International منتشر شده است (ویرایش سوم 2003)
--------------------------------
پ.ن 1: بیشتر بچه‌ها اسم زیراکس را نوشته بودند ولی اسم شرکت دیگر یادشان نیامده بود. من خودم هم همان لحظه‌ی زیراکس را نوشتم و کمی فکر کردم تا AT&T یادم افتاد. شاید به این خاطر باشد که کلمه‌ی زیراکس برایمان آشناتر است.
پ.ن 2: دانشگاه پیام نور تبریز می‌خواهد رشته‌ی مهندسی صنایع دایر کند. مایی که دانشگاه شریف صنایع خواندیم این شدیم خدا به داد آن‌ها برسد!

جالب است!

سرعت اینترنت سایت دانشکده یکهو پایین آمد و پست قبلی‌ام را که می‌فرستادم مدت زیادی طول کشید تا response سرور وبلاگ بیاید. همین که آمد دیدم یک کامنت برای پست آخری که فرستاده شده و خودم هم هنوز نخوانده‌امش و در ضمن پست کامنت‌خوری هم نبوده گذاشته‌اند!!!! امان از دست این اسپمرها!

Genius!

Genius is one percent inspiration and 99 percent perspiration
Thomas Alva Edison (1847 - 1931)

احمدی‌نژاد و توسعه‌ی اقتصادی

از وقتی احمدی نژاد رئیس جمهور شده کلی مطلب اینور و اونور توی وبلاگها و سایتهای مختلف دیدم که فلان تصمیم رئیس جمهور باعث فلان اتفاق بد اقتصادی می‌شه، تورم زیاد می‌شه، رشد اقتصادی فلان می‌شه و هزار بلای دیگه! برام جالب بود که مگر احمدی نژاد اگر خودش هم این‌ها را نمی‌داند لااقل ۴ تا آدم کنارش نیستند بگویند فلان کار را نکنیم فلان می‌شود و ...

چند وقت پیش که احمدی نژاد رفته بود مشهد سخنرانی‌اش برای دانشگاهیان را تلویزیون نشان می‌داد. مساله برایم حل شد. جناب آقای رئیس جمهور اصلاْ اعتقادی به توسعه‌ی اقتصادی ندارد. کسی که توسعه‌ی اقتصادی را کشک (نقشه‌ی امپریالیسم برای اینکه کشورهای جهان سوم را مشغول کند) بداند، اعتقادی به هیچ کدام از این‌هایی که می‌گوییم دارد خرابشان می‌کند ندارد.

متأسفم که این کارها بزرگترین ضربه را به کسانی خواهد زد که احمدی‌نژاد ادعای کمک به آنها را دارد.

 

زامیاد

برای پیغام مهدی به پست راجع به مدرسه‌ام می‌خواستم جوابی بدهم دیدم بهتر است همینجا بیاورمش.

قبل از عید رفته بودیم بازدید شرکت زامیاد. کلاً دو نفر پاسخگوی سوالات ما بودند. داخل محیط کارخانه که یک مهندسی همراهمان فرستاده بودند که هر چه پرسیدیم گفت این رو چهل سال پیش که ژاپنی‌ها این کارخانه را راه انداختند همینجوری بوده و هست! الان با این موضوع کاری ندارم.

شاید جالب‌ترین سوالی که شد این بود که این شرکت زامیاد خصوصی است یا دولتی. جواب کسی که از روابط عمومی شرکت آمده بود جالب‌تر هم بود: «نمی‌دانم! راستش خودمان هم نمی‌دانیم.» و ما همچنان تو کف اینیم که شرکته خصوصیه یا دولتی!

یک بار یکی از اساتید می‌گفت ایجاد سیستم کیفیت توی شرکتی که صاحاب نداره (شرکت دولتی) غیر ممکن نیست بلکه اصلاً تعریف نشده!

چند روز پیش پوریا یک آماری از میزان درخواست مقاله به کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه می‌داد که اصلاْ جالب نبود. سال پیش کلاْ ۵ جستجوی مقاله از دانشکده‌ی صنایع درخواست شده در حالی که مثلاْ این عدد برای دانشکده‌ی مکانیک حدوداْ ۵۰ بوده! نمی‌دانم این جریان مقاله دقیقاْ چطوری است (فکر می‌کنم از وقتی Elsevier قطع شده دانشجویان مقاله‌ی مورد نظر خودشان را به بخش جستجوی کتابخانه می‌دهند تا از طریق دانشگاه‌های دیگر مقاله را پیدا کنند) در هر صورت تعداد دانشجویان تحصیلات تکمیلی دانشکده‌ی ما یک دهم دانشکده‌ی مکانیک نیست! در ضمن دانشکده‌ی کامپیوتر هم جزو کمترین‌ها بوده!

مدرسه!

«از عمده‌ترین علل پایین بودن بهره‌وری در شرکت‌ها، غیر قابل انعطاف بودن آن‌هاست. این سازمان‌ها در پیش‌بینی و پاسخ به تغییرات بازار کند عمل کرده و به پیشرفت‌های تکنولوژیکی و ظرفیت‌های جدید نیروی کار و دیگر عوامل مهم محیطی توجه لازم را ندارند.
چنین سازمان‌هایی فاقد ارتباطات افقی مناسب هستند. به همین دلیل، هماهنگی مشکل، تصمیم‌گیری کند و بوروکراسی حاکم بر سازمان می‌شود و مدیران به قدری سرگرم رفع مشکلات اجرایی خواهند شد که از فکر کردن و برنامه‌ریزی برای آینده باز می‌مانند
(جزوه‌ی درس ارزیابی کار و زمان - دانشکده‌ی مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف - ص 28)

من سابقه‌ی کار در محیط صنعت را نداشته‌ام که این مطالب را به عینه دیده و تجربه کرده باشم ولی این جمله‌ی آخر را («مدیران به قدری ...») دو باری که اواخر سال پیش به مدرسه‌مان رفتم به شدت احساس کردم. در واقع مدیر مدرسه و معاونان کاری را انجام نمی‌دهند که مختص محیط مدرسه باشد. هر اداره‌ی دیگری هم بود به همین شکل وقتشان پر می‌شد. احساس کردم نه تنها هیچ ایده‌ای برای بهتر شدن مدرسه ندارند و نه تنها نمی‌دانند نواقص مدرسه کجاست، باور ندارند که ممکن است مدرسه جایی هم کارش بلنگد (مطمئناً هم می‌لنگد والا نتایج کنکورش سال به سال اسف‌بارتر نمی‌شد- با همه‌ی ایراداتی که به کنکور وارد است آنرا خروجی خوبی برای سنجش بهره‌وری یک مدرسه متوسطه-پیش‌دانشگاهی می‌بینم ). در واقع هیچ وقت فرصت این را نمی‌کنند (یا نمی‌خواهند بکنند!) که به چیزی غیر از کارهای روزانه بیاندیشند. از دیدن وضعی که مدرسه‌ای که در آن درس خوانده‌ام و بدان علاقه دارم متأسف شدم.

نظریات بسیار محترمانه‌ی روزنامه‌ی بسیار محترم‌تر! یا لثارات الحسین در مورد وقایع قبل از عید دانشگاه:

با آل سفیان تا امروز

چیزی برای گفتن ندارم!

باز هم جریان دانشگاه شریف

پست قبلی نوشتم که حرف جدیدی برای گفتن ندارم ولی وقتی مطلب حامد قدوسی را خواندم یادم افتاد که مطلبی برای نوشتن دارم!

  • اگر کار بسیجی‌ها ۵۰ درصد سیاسی بوده باشد کار انجمنی‌ها بیشتر سیاسی بود!
  • کتک زدن رئیس دانشگاه کاری احمقانه بود. (کتک زدن هر شخصی کاری احمقانه است - به جز این اصل کلی! کتک زدن دکتر سهراب‌پور و شکستن شیشه‌های اتومبیلش باز هم کاری احمقانه بود)
  • انداختن نرده‌ی دیوار دانشگاه کاری احمقانه‌تر بود. (این یکی رو خودم دیدم چه طور شد)
  • به نظر من بسیجی‌ها می‌توانستند به هدف خود برسند و به روش زور متوسل نشوند.
  • بدترین استدلالی که موافقین داشتند این بود که آقا اصلا این تصمیم کلاْ غلط باشد در هر صورت شهدا آمده‌اند و درست نیست دفن نشوند (این دلیل برای من مورد قبول نیست)
  • البته انجمن اسلامی فردای ماجرا (سه‌شنبه) کتک زدن دکتر سهراب‌پور را محکوم کرد.
  • بعضی‌ها می‌گفتند این دور انجمن اسلامی انجمن اسلامی نیست انجمن سکولار است!!! (من هیچکاره بیدم)
  • اواخر روز (بعد از دفن شهدا) کلی از دانشجویان داخل دانشگاه جلوی در پایین تجمع کرده بودند. این‌ها لزوماْ معترض و این حرف‌‌ها نبودند. شایعه شده بود (نمی‌دانم واقعیت بود یا نه) که جلوی درهای بالا پلیس مستقر شده و ممکن است برای کسانی که می‌خواهند از دانشگاه خارج شوند مایه‌ی دردسر شود. برای همین هم ملت جمع شده بودند. برنامه‌ی ایجاد و Maintenance روابط حسنه با دیگران!! هم به شدت برقرار بود. (با عرض معذرت از کلیه‌ی دوستان!)
  • البته همه‌ی کسانی که توی مسجد جمع شده بودند به نوعی این مساله برایشان مهم بود ولی لزوماً همه موافق نبودند (عکس‌های از بالای مهرنیوز جوری بود که انگار این همه آدم همه‌شان آمده‌اند برای دفن شهدا)
  • بازتاب این ماجرا برای من خیلی جالب‌تر از خودش بود. اینی که در عرض چند ساعت! چندین وبلاگ فقط به منظور اطلاع رسانی راجع به این موضوع ایجاد شدند، طریقه‌ی بازتابش در خبرگزاری‌های داخلی و ...

در هر صورت زیاد مایل نیستم وبلاگم در مورد این موضوع پر شود!!!

یکی که از خودش هم ردی به جا نوشته:

این خبری به روایت بی بی سی بود ، که می شد در سایت مربوطه خواند !

حال ، روایت نویسنده ی این وبلاگ چه می شود ؟!

می‌خواستم همان روز دوشنبه مطلبی کوتاه پست کنم که کارت اینترنتم تمام شد. فردایش توی سایت دانشکده گزارش‌های مختلفی از سایت‌های مختلف را دیدیم. کاملترینش و واقعی‌ترینش از دید من (تا حدی که من بودم و دیدم) همان گزارش بی‌بی‌سی بود. در ضمن دیدم چون بی‌بی‌سی فارسی داخل ایران فیلتر شده است (که نمی‌شد در سایت مربوطه خواند!) (همانطور که می‌دانید فیلتر دانشگاه جداست) کار خوبی است که متنی را که بی‌بی‌سی نوشته و واقعیت را هم نوشته من کپی پیست کنم توی وبلاگ خودم. (با همان فرمت خود بی‌بی‌سی).

روایت نویسنده زیرمجموعه‌ای از روایت بی‌بی‌سی است!

گزارش بی بی سی فارسی از جریانات دیروز دانشگاه

این صفحه را برای دوستان خود بفرستید   صفحه بدون عکس
تشنج در مراسم خاکسپاری شهدای گمنام در دانشگاه شریف
 
تجمع دانشجویان مخالف تدفین شهدا
مخالفان خاکسپاری سه شهید گمنام می گفتند که این اقدام، زمینه "سؤاستفاده سیاسی از شهدا" را فراهم می کند، "حرمت شهادت" را می شکند و راه "گروه فشار" برای حضور در دانشگاه را هموار می سازد
مراسم خاکسپاری سه شهید گمنام در محوطه دانشگاه صنعتی شریف تهران، روز دوشنبه با برخورد میان موافقان و مخالفان به خشونت کشیده شده است.

گزارش می شود که سعید سهراب پور، رئیس این دانشگاه هم در جریان تشنجها و برخوردهای دانشجویان مضروب شده و به بیمارستان مهراد تهران منتقل شده است.

خاکسپاری شهدای گمنام، یک روز پس از آن انجام شد که گروهی از مخالفان این اقدام، تجمعی اعتراض آمیز در مقابل دفتر رئیس دانشگاه برپا کردند که ظاهرا پس از آنکه مدیریت دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف اعلام کرد این موضوع به تعویق می افتد و در آستانه سال نوی خورشیدی اجرا نخواهد شد، پایان گرفت.

اما برگزاری این مراسم پس از نماز ظهر روز دوشنبه به خشونتهایی انجامید که گفته می شود شدیدترین تشنج در این دانشگاه پس از درگیری در تجمع دانشجویان در پاییز سال 1381 در اعتراض به حکم اعدام هاشم آقاجری، استاد دانشگاه و روشنفکر معترض ایرانی، بوده است.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، روز یکشنبه نیز سه شهید گمنام در دانشگاه شهید رجایی به خاک سپرده شدند که اعتراض دو تشکل دانشجویی را به دنبال داشت.

انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شهید رجایی و انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه علامه، با صدور بیانیه های جداگانه ای از آنچه "سؤاستفاده سیاسی از شهدا" خواندند، انتقاد کردند.

"شکسته شدن حرمت"

مخالفان خاکسپاری شهدا در دانشگاه صنعتی شریف عقیده داشتند که این اقدام بر خلاف خواست دانشجویان صورت می گیرد و خواستار نظرسنجی از همه دانشجویان بودند اما موافقان می گویند که اگر نظرسنجی عمومی صورت می گرفت، اکثریت دانشجویان به این اقدام رای موافق می دادند.

 پیام ما به نیروهای متدینی که از این حادثه احساساتشان جریحه دار شده، این است که هیچ عکس العملی فیزیکی نسبت به این مسئله نشان ندهند و مطمئن باشند که مسئولان برخورد لازم و قانونی را انجام می دهند
 
محمد مهدی زاهدی، وزیر علوم

به نوشته سایت خبری سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم وحدت)، نظرسنجی انجمن اسلامی از دانشجویان نشان می داد که بیش از هشتاد درصد پاسخگویان با این طرح مخالف بوده اند. بیشتر از 1200 دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف در نظرسنجی شرکت کرده بودند.

مخالفان می گفتند که این خاکسپاری، زمینه "سؤاستفاده سیاسی از شهدا" را فراهم می کند، "حرمت شهادت" را می شکند و راه "گروه فشار" برای حضور در دانشگاه را هموار می سازد.

آنها ظاهرا نگران هستند که خاکسپاری شهدای گمنام، با دامن زدن به فعالیتها و تبلیغات نمادین بنیادگرایان، محدودیتهای بیشتری را به فضای دانشگاه که پس از تشکیل دولت محمود احمدی نژاد، "بسته تر" شده است، تحمیل کند.

با وجود مخالفتها، طرح تدفین شهدای گمنام در مسجد دانشگاه صنعتی شریف در شورای فرهنگی شش نفره این دانشگاه به تصویب رسید و تنها نماینده انجمن اسلامی دانشجویان به این طرح رای منفی داد. اما اعضای انجمن اسلامی می گویند که بحث درباره این طرح در دستور جلسه شورا پیشبینی نشده و به طور ناگهانی و بدون هماهنگی قبلی مطرح شده و به تصویب رسیده بود.

به گفته اعضای این انجمن، قرار بود که شورای فرهنگی دانشگاه در جلسه دیگری درباره جزییات این طرح بحث کند اما چنین جلسه ای هرگز تشکیل نشد.

سعید سهراب پور، رئیس دانشگاه صنعتی شریف، بعدتر به خبرگزاری دانشجویان ایران گفت که مسجد دانشگاه صنعتی شریف، برخلاف مساجد اغلب دانشگاهها خارج از محوطه اصلی و در کنار دانشگاه قرار گرفته است. او گفت به همین دلیل و به دلیل "اصرار برخی تشکلهای اسلامی، علی الخصوص، فرزندان شهدا" شورای فرهنگی دانشگاه مجوز تدفین پیکر شهدا را صادر کرد.

مقبره "پشت درهای بسته"

نادر دواری، مدیر دانشجویی دانشگاه صنعتی شریف به خبرگزاری ایسنا گفت که رئیس دانشگاه هرچند با این طرح موافق بوده اما پس از تجمع اعتراض آمیز روز یکشنبه دانشجویان، اعلام کرده بود که خاکسپاری شهدای گمنام فعلا انجام نمی شود و به تعویق می افتد اما مسئولان دانشگاه، صبح روز دوشنبه با اقداماتی روبرو شده اند که برای آماده سازی شرایط و عملی شدن این طرح انجام می شد.

او احتمال داد که بسیج دانشجویی متولی اصلی اجرای این برنامه باشد اما گفت که اطلاعات دقیق و بیشتری در این زمینه ندارد و صرفا بر اساس مشاهدات خود نظر می دهد.

بر اساس برخی گزارشها، درهای مسجد دانشگاه صنعتی شریف از بامداد روز دوشنبه به روی دانشجویان بسته شد و در یکی از رواقهای مسجد، قبرهایی برای تدفین پیکر شهدای گمنام کنده شد.

دانشجویان مخالف، اندکی پیش از ظهر تجمعی را آغاز کردند و با حرکت به سوی مسجد دانشگاه به آماده سازی مراسم خاکسپاری اعتراض کردند.

با باز شدن درهای مسجد دانشگاه به هنگام اذان ظهر، گروهی از دانشجویان که گفته می شود حدود دویست نفر بودند محلی را که برای تدفین آماده شده بود اشغال کردند و دور آن زنجیره انسانی تشکیل دادند تا مانع انتقال پیکر سه شهید گمنام شوند.

دانشجویان مخالف اعلامیه ها و پلاکاردهایی بر دست داشتند که روی آن نوشته شده بود: این تدفین شهدا نیست، تدفین شهادت است و به آنچه بهره گیری سیاسی از این مراسم خواندند، معترض بودند.

همچنین شمار بیشتری از دانشجویان که عده آنها بین ششصد تا دو هزار نفر گزارش می شود در صحن و داخل مسجد گرد آمدند که سپس استادان و کارمندان دانشگاه به آنها اضافه شدند .

از گفتگو تا درگیری

نمایندگان انجمن اسلامی دانشجویان و بسیج دانشجویی، دو تشکل عمده مخالفان و موافقان با حضور در مسجد دانشگاه از دیدگاههای خود دفاع کردند اما نماینده یک هیئت مذهبی که گفته می شود ابتدا از مخالفان خاکسپاری شهدا بود، اعلام کرد با توجه به آنکه تشییع پیکر سه شهید به سوی مسجد دانشگاه در حال انجام است، مخالفت را کنار می گذارد و خواست تا "با تمام انرژی و با افتخار" از پیکر شهیدان استقبال شود.

گفتگو میان دو گروه موافق و مخالف تا حدود ساعت سه بعدازظهر ادامه داشت تا آنکه سعید حدادیان، از مداحان مشهور برنامه های مذهبی بنیادگرایان که به دعوت بسیج دانشجویی برای نوحه خوانی در مراسم حضور داشت، پشت تریبون رفت و مخالفت با دفن شهدای گمنام را با مخالفت با دفن امام دوم شیعیان در جوار مزار پیامبر اسلام مقایسه کرد.

همزمان با نوحه خوانی او و شعارهای مذهبی موافقان مراسم خاکسپاری، افراد سیاهپوشی که تابوتهای شهدای گمنام را بر دست داشتند، از یکی از درهای مسجد که به بیرون از دانشگاه و خیابان آزادی باز می شود، وارد صحن شدند.

دانشجویان می گویند که تشییع کنندگان سیاهپوش با نزدیک شدن به رواق مقبره ها، با دانشجویانی که مقابل رواق زنجیره انسانی ساخته بودند و قصد داشتند مانع انتقال پیکر سه شهید شوند، درگیر شدند و در جریان این درگیری، گروهی از دانشجویان مضروب شدند.

همچنین گفته می شود که نارنجکهای دست ساز و بطری های آب به سوی تشییع کنندگان و تابوتهایی که بر دست گرفته بودند پرتاب شده است.

بر اساس گزارشها، سرانجام تشییع کنندگان موفق شدند با حرکت به سوی رواق، در مدت کوتاهی محلی را که برای تدفین شهدا آماده شده بود به تصرف خود درآورند و با پخش نوار صدای صادق آهنگران و مراسم سوگ و دعا به تدفین شهدای گمنام پرداختند.

گفته می شود که این افراد از دانشجویان دانشگاه نبوده اند. همچنین گزارشها حاکی از آن است که نگهبانان دانشگاه صنعتی شریف، روز دوشنبه از ورود کسانی که کارت دانشجویی همراه نداشتند اما کارت عضویت در نیروی مقاومت بسیج را ارائه می دادند، خودداری نمی کردند.

به گزارش سازمان دانش آموختگان ایران (ادوار تحکیم) یکی از مشاوران ارشد رئیس جمهور ایران هم در مراسم خاکسپاری حضور داشت.

این سازمان همچنین از "شلیک چند گاز اشک آور" و "حضور نیروهای لباس شخصی" در دانشگاه خبر داد و فضای این دانشگاه را که از معتبرترین مراکز آموزش عالی ایران در رشته های فنی و مهندسی است، "فوق العاده ملتهب" توصیف کرد.

گفته می شود که درگیری شدید بوده و بروز خشونت و توسل به زور در جریان تدفین شهدای گمنام، علاوه بر مخالفان، برخی از موافقان این اقدام را نیز متاثر کرده است.

اعتراض به رئیس دانشگاه

دانشجویان معترض، پس از آنکه نتوانستند از خاکسپاری شهیدان گمنام جلوگیری کنند برای ابراز اعتراض خود، مقابل دفتر رئیس دانشگاه تجمع کردند و به سر دادن شعار در اعتراض به "شکسته شدن حرمت دانشگاه" پرداختند.

سعید سهراب پور، رئیس دانشگاه ظاهرا پس از آنکه به دلیل حضور پرشمار دانشجویان نتوانست به دفتر کار خود برود تا با معترضان گفتگو کند، به سوی خودرویش رفت تا دانشگاه را ترک کند.

اما گروهی از معترضان به سوی دکتر سهراب پور هجوم بردند و او را پیش از آنکه به خودرویش برسد، احاطه کردند. بر اساس گزارشها، رئیس دانشگاه پس از آنکه مورد ضرب و شتم قرار گرفت به ساختمان امور اداری و سپس بیمارستان مهراد منتقل شده است.

همچنین گزارش می شود شیشه های خودروی دکتر سهراب پور، تعدادی از شیشه های ساختمانهای دانشگاه و بخشی از نرده حفاظ محوطه آن در جریان اعتراض و درگیری شکسته شده است.

محمد مهدی زاهدی، وزیر علوم، تحقیقات و فناوری ایران در جریان عیادت از رئیس دانشگاه صنعتی شریف گفت که "حرمت شکنی استاد و دانشجو" را نمی پذیرد اما از "نیروهای متدینی که از این حادثه احساساتشان جریحه دار شده" خواست که "هیچ عکس العملی فیزیکی" نشان ندهند و "مطمئن باشند که مسئولان برخورد لازم و قانونی را انجام می دهند."

سعید سهراب پور نیز در بیمارستان مهراد به خبرنگار خبرگزاری ایسنا گفت "حمله و توهینی" که از سوی دانشجویان معترض علیه او صورت گرفته، "در تاریخ دانشگاه بی سابقه بوده است". او افزود که تعداد قابل توجهی از "عاملان بروز درگیری" از بیرون دانشگاه بوده اند.

بر اساس برخی گزارشها، دانشجویان معترض خواستار استعفای دبیر شورای فرهنگی دانشگاه (که برای نخستین بار موضوع تدفین شهدا را تصویب کرده بود)، تغییر نام مسجد دانشگاه به گونه ای که دیگر منتسب به دانشگاه صنعتی شریف نباشد و انحلال بسیج دانشجویی شده اند.

علاوه بر برخی از رسانه های خبری ایران که گزارشهای تشنج در دانشگاه صنعتی شریف را پوشش داده اند، دانشجویان موافق و مخالف در سایتهای شخصی و وبلاگهای خود نیز درباره تنشهای روز دوشنبه این دانشگاه نوشته اند.

 

بابا احمدی‌نژاد

می‌گن این جریان هسته‌ای رو خود احمدی‌نژاد راه انداخته تا مخالفین داخل رو راختتر تحت فشار قرار بده.

می‌گن این جریان کاریکاتور ایران رو خود ایرانی‌ها راه انداختند تا ذهن‌ها از سمت انرژی هسته‌ای منحرف بشه.

بابا چه کارایی بلده این احمدی نژاد ما نمی‌دونستیم!!!!!

بابا احمدی‌نژاد

می‌گن این جریان هسته‌ای رو خود احمدی‌نژاد راه انداخته تا مخالفین داخل رو راختتر تحت فشار قرار بده.

می‌گن این جریان کاریکاتور ایران رو خود ایرانی‌ها راه انداختند تا ذهن‌ها از سمت انرژی هسته‌ای منحرف بشه.

بابا چه کارایی بلده این احمدی نژاد ما نمی‌دونستیم!!!!!

ترافیک تهران

فکر می‌کنید کدوم یک از این سایت‌ها متعلق به جایی است که وظیفه‌ی کنترل ترافیک تهران را بر عهده دارد؟ هر سه!
http://www.tehrantraffic.com
http://www.tehrantraffic.org
http://www.tehrantic.net
اولی سایت شرکت کنترل ترافیک تهران است. دومی سازمان حمل و نقل و کنترل ترافیک تهران (که می‌شود گفت شرکت کنترل ترافیک زیرمجموعه‌اش هست). و سومی مرکز نظارت و کنترل ترافیک تهران که بخش نظارت بر دوربین‌ها و غیره‌ی شرکت کنترل ترافیک هست. سایت اول که به هیچ دردی نمی‌خورد. سایت سوم کمی آشفته است ولی سایت دوم سایت خوبی است (به جز اینکه در URL اش کلمه‌ی test می‌آید که زیاد جالب نیست) و آرشیو مجله‌ی دانستینهای ترافیک (یا یک همچین چیزی) را دارد.

این اطلاعات (و البته خیلی بیشتر) را الکی جمع نکردم! موضوع امتحانی‌مان بود!