قول داده بودم راجع به «کارگاه آموزشی پیش از ازدواج» بنویسم.
1. ساعت حدود 7 بعد از ظهر چندم بهمن است و پشت فرمان دارم از زیر پل نصفراه میپیچم که موبایلم زنگ میزند:
- سلام مجید، حاضری 2000 تومن سرمایهگذاری کنی؟
- سلام، هستم، حالا چی هست؟
- اسمتو نوشتم برای کارگاه پیش از ازدواج!
2. حدود یک سال قبلتر، دقیقتر بگویم از بعد از اولین دورهی این کارگاه که پارسال بود، 3 نفر بهم پیشنهاد داده بودند دفعه بعدی اگر باشد حتماً در کارگاه پیش از ازدواج شرکت کنم، بخش جالبتر ماجرا این است که هر سه دختر بودند!
3. حدود 6 ماه قبلتر از آن، چهارراه قصر دارم پیاده میروم که تابلوی تبلیغاتی بزرگی میبینم «ازدواج موفق»، نیشخندی میزنم و رد میشوم! چند دقیقه بعد از خودم شرمنده میشوم! مگر قرار نیست روزی (حالا بماند چه روزی!) من ازدواج هم بکنم؟ قبول که الان نه ولی دلیل نمیشود یک همچین دورهای را مسخره کنم!
4. بالاخره من را که میشناسید، حداقل پایهی خندهی دور همی یک همچین برنامههایی هستیم. (ر.ک. پست «هنر همسرشناسی»)
خلاصه اینکه ثبت نام کردیم و رفتیم!
ادامه مطلب ...